میلادت بشارت آفتاب بود
و شکوه زیستن
بر بلندای قامت "ارشاد"
میلادت فریاد دادخواهی هابیل بود
و مژده حیات "انسان"
که
در شبستان بی ستاره زئوس
حضور ستاره وار پرومته را
مشتلقانی می طلبید
میلاد
زایش عشق بود و آگاهی
و تبسمی بر چهره انسان
طلوع خورشیدی اساطیری
در شب یلدای جهل
هرگز ننالیده ام....
هیچ کس حال مرا نمیفهمد,وهیچکس!
این را میدانم,یقین دارم,به خدا قسم میخورم.
ممکن است یکی دیگر هم در این دنیا باشد که از من بیشتر رنج ببرد,درد بکشد,از من بی طاقت تر باشد و کارش از من سخت تر!
اما او چقدر طاقت داشته,که با این درد بی طاقت شده است؟
بی طاقتی روحی که تحمل یک قیافه بی درد را ندارد,با بی طاقتی روحی که آفرینش از پریشان کردنش عاجز است,نه,
عاجز بوده است,یکی نیست!
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت