مردی برای اعتراف نزد کشیش رفت. - " پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم" - " مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم" - " اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد" - " خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی" - " اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟" - " چی می خوای بپرسی پسرم؟"
- " به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟"
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت